و روز بین المللی مبارزه با برده داری
و روز بین المللی یادبود والغاء تجارت برده
سروده بسیار زیبا از بانو دل آرا شرکا رو تقدیم شما عزیزان میکنم .
در دستانم بود روزنامه ای
نوشته بود در بالای صفحه
روز جهانی لغو برده داری
بود در زیر آن متن
چند عکس تأثرانگیز
با دیدن آن صحنه ها
اشکم فرو ریخت
دیدم چهره بَرده گانی
از کشورهای گوناگون
که خورده بودند فریب
و ربوده شده بودند
با زور و تهدید
گمارده بودند آنها را
در کارهای سخت و اجباری
در معدن و کارخانه
یا که گدایی و ازدواج اجباری
در دنیای مدرن امروز
چنین ظلمی جای تعجب داشت
غمگین شد دلم
به حال آن نگون بختان سیه روز
تسکین دادم دلم را
و گفتم دل آرا
شاید که فردا تمام مردم دنیا
جمع شدند یکصدا
و برکندن ریشه
ظلم و ستم را از دنیا
( دل آرا شرکاء )
2/5/99
23-8-2020
23-7-2020
این شعر بسیار دلنشین از خانم دل آرا شرکاء رو به
شما و همه حامیان ستم دیدگان تقدیم میکنم
می گویند که امروز هست
روز جهانی قربانیان خشونت
پرسیدم ، زمادر خویش
که این روز با نام جهانی اش چیست؟
او گفت : عزیزکم
یادت هست که دیروز
کتک خورده بود
کوکب خانم ، از همسر خود
گفتم : بله مادر
شکسته بود دست و بازویش
گفت : یادت هست ، آن روز
همسایه روبرو
فلک کرده بود ، بچه هایش
گفتم : بله مادر
شده بودند خورد و کبود ، بچه هایش
گفت : دیدی که امروز
نشان میداد تلویزیون
آن سیاه پوستانی که شکنجه شدند
به دست سفید پوست
گفتم : بله مادر
غمگین شد دلم ، از بهر آن مظلومان
مادرم گفت : بله کودک دلبندم
بسیاری از مردم دنیا
متاثر شدند از بهر ایشان
تا که شدند ، حامی ستم دیدگان
و امروز را نهادن
روز جهانی قربانیان خشونت
که شاید مرحمی دل آرا شوند
از بهر دل زخم خورده ایشان
( دل آرا شرکاء )
روز
جهاد کشاورزی
سروده
دلنواز بانو " دل آرا شرکاء" رو ، به شما
خواننده محترم و تمام انسان های خوبی که جهاد کشاورزی را همراهی میکنند ، تقدیم میکنم .
من میکارم دانه گندمی
در دامان طبیعت
من کِشت میکنم
گندم زاری از طلا
درون دستان من است
آن جواهرسرسبز رویا
من در اندیشه ام دارم ،
آن آسایش فردایت
تو از من میخری
آن میوه گل معرفت
در جهاد کشاورزی من
می دانم
کسی گرسنه
سر بر بالین نمی گذارد
چرا که من کاشته ام
گندم زاری در دل طبیعت
( دل آرا شرکاء )
27 / 3 / 1399
شعری بس زیبا بدر وصف حال کودکان کار از بانو دل آرا شرکا
در چشمان بی گناهت
نگریستم
و دریافتم
آن رنج و ظلم و شفقت
توی بی گناه
تو را نگریستم
ای کودک کار
و دیدمت بی یاور
تو را دیدم در مشقت
شاید که فردا
تو را دریابند
ای کودک تنها
می دانم
هنوز چشمان تو
نگران است
به آن آسایش و آرزوها
شاید که رسیده باشد
آن طلوع دل آرای
نجات تو کودک کار
شاید که من ، تو ، ما
بگیریم دستان کودکان کار
شاید که او
لبخند زند به دنیا
( دل آرا شرکا )